سلاااام رفقا
چخبراااا
خاب خااب من آمده ام با انرژی مثبت ^-^
نه اشتباه نکنید این مطلب راجب شاهنامه جلد دومش نیست خخخ😂😂
بلکه من اومدم تعریف کنم، چرا حالم بد بود این چند وقت اخیر؟....
اِهِم اِهم! بریم برای تعریف ماجرا!
خب اصولا دخترا تو سن و سال من خواستگار و اینا میاد براشون (ان شاءالله همه جوونا خوشبخت باشن و به نیمه گمشده واقعیشون برسن ❤)
ما برعکس بعضیا که تا خواستگار میاد راه میدن ، اینجوری نیستیم!
یه هفت خوان رستمطراحی شده توسط والدین هر کی اونو رد کنه به مرحله خواستگاری صعود میکنه خخخ
خلاصه که چند وقت پیش یه مورد تونست این هفت خوانرو رد کنه....
و وقتی جدی تر شد دلشورههای منم شروع شد! (ازدواج خیییلی دلشوره داره :(((( )
و خلاصه کنم ، اومد و نشست و شرایطشو گفت!
راستش والدین گرام اولاش خیلی بدشون نیومده بود ولی فرداش نشستن فکر کردن و نتایج عوض شد و اما من....
اصن از اولشم خوشم نیومد! آدم خوبی بود که روحیه و شرایطمون باهم جور نبود!
خلاصه که دلشورههام ادامه داشت چون هنوز مطمئن نبودم
و با والدین گرام صحبت کردم و در آخر به این نتیجه رسیدیم که من و ایشون باهم نمیخونیم و نمیجوشیم .... پس رد کردیم
و تاماااامممم
دلشورههام پایان یافت
راحت شدم :)
به منطقه امن قبلی بازگشتم :)
و حالم مجدد خوب شد ^-^
پایان :/
پن۱: اگر با افطار ماست خوردید، پشت بندش هندونه نخورید🍉اگر خوردید دوباره دو ساعت بعد نشنید میوه بخورید! سردی میکنید دل درد جونتونو میگیره! (هم اکنون همچنان حالم بده! 🤕😭😅)
پن۲: حرف خاصی ندارم :/
مراقب خودتون باشید رفقا
نماز روزههاتونانشاءالله قبول درگاه حق باشه
یا علی (ع) مدد💚